مخ زنی در کشور های مختلف(طنز)
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->


فرانسه :

پسر: بن ژور مادام! حقیقتش رو بخواید من از شما خوشم آمده و میخواهم اگر افتخار بدید با هم آشنا شیم!

دختر: با کمال میل موسیو!

ایتالیا :

پسر: خانوم من واقعا شمارو از صمیم قلب دوست دارم و بسیار مایلم که بیشتر با شما آشنا شم!
دختر: من هم از شما خوشم اومده و پیشنهاد شمارو با
کمال میل می پذیرم!

انگلیس :

پسر: با عرض سلام خدمت شما خانوم محترم!
خانوم من چند وقت هست که از شما خوشم اومده می میخوام اگه مایل باشید باهم باشیم!
دختر: چرا که نه؟ میتونیم در کنار هم باشیم!

و اما ایران :

پسر: پیــــــــــــــــــس ... پیس پیس ...
پـــــــــــــــــــــــی ــــــــــــــــس ... پیییییییییییییس ...
ســــــــوووووووو ... ســــــــــوووو ...
ســــــــــــس ... ســــــــــــــــــــــــ ـــــــــــس ...
پــــــــِـخخخخخخخخخ ... چِــخـــــــــــــــه ...
هووووووی با تواما! بیا شماره مو بگیر بزنگ!
دختر: خفه شو! کثافت عوضی! مگه خودت خوار و مادر نداری
راه افتادی دنبالِ ناموس مردم،بی ناموس!
شماره تو میگیرم فقط واسه اینکه شرتو زود کم کنی!
ساعت 10 زنگ میزنم!


  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

یک برنامه نویس و یک مهندس در یک مسافت طولانی هوایی در کنار یک دیگر در هواپیما

نشسته بودند.  برنامه نویسه میگه مایلی با هم بازی کنیم؟ مهندس که میخواست

استراحت کنه محترمانه عذر خواهی میکنه و روشو بر میگردونه تا بخوابه ...

برنامه نوسه دوباره میگه بازی سرگرم کننده ای است من از شما یک سوال می کنم

اگر نتوانستید 5 دلار به من بدهید بعد شما از من سوال کنید اگر نتوانستم 5دلار به شما

میدهم ...  مهندس دوباره معذرت خواست وچشماشو بست که بخوابه ..

برنامه نویسه پیشنهاد دیگری داد گفت اگر شما جواب سوال منو بلد نبودید 5 دلار بدهید

اگر من جواب سوال شما رو بلد نبودم 200 دلار به شما میدهم !!!

این پیشنهاد خواب رو از سر مهندس پراند و رضایت داد که بازی کند 

برنامه نویس نخست سوال کرد .فاصله زمین تا ماه چقدر است؟؟ مهندس بدون اینکه

حرفی بزند بلا فاصله 5 دلار رو به برنامه نویس داد حالا مهندس سوال کرد .

اون چیه وقتی از تپه بالا میره 3 پا داره وقتی پایین میاد 4 پا؟؟   برنامه نویس نگاه

متعجبانه ای انداخت ولی هرچی فکر کرد به نتیجه نرسید بعد تمام اطلاعات کامپیوترشو

جستجو جو کرد ولی چیز به درد بخوری پیدا نکرد بعد با مودم بیسیم به اینترنت وصل

شد و همه سایت ها رو زیر رو کرد به چند تا از دوستا شم ایمیل داد با چندتا شون هم

چت کرد ولی باز هیچی به دست نیاورد ..

بعد از 3 ساعت مهندس رو بیدار کرد و 200دلار رو بهش داد مهندس مودبانه پول رو

گرفت و رویش رو برگرداند تا بخوابد

برنامه نویس او را تکان داد گفت خوب جواب سوالت چه بود؟ مهندس بدون اینکه کلمه

 ای بر زبان بیاورد 5 دلار به برنامه نویس داد و رویش را برگرداند و خوابید .......

                                    قهقههنیشخند قهقههنیشخند قهقههنیشخند      

 

  دوستان اگه براتون تکراری بود با بزرگی خودتون ببخشید !!! چشمک



  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

حالم از کلمه ی “عزیزم” و “عشقم” بهم می خوره . . . 
من رو همون “ببین” صدا کن؛ 
بی ریایی شرف دارد به ریا کاری . . .

e2ja00pykoxkmloyose.jpg



  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

گاهی با یک قطره ، لیوانی لبریز می شود
گاهی با یک کلام ، قلبی آسوده و آرام می گردد
گاهی با یک کلمه ، یک انسان نابود می شود
گاهی با یک بی مهری ، دلی می شکند
مراقب بعضی” یک ها “باشیم !
در حالی که ناچیزند ، همه چیزند . . . !



  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

ggm جمله های غمگین اردیبهشت 92
کاش یکی پیدا میشد که وقتی میدید گلوت ابر داره و چشمات بارون ، به جای اینکه بپرسه “ چته ؟ چی شده ؟ ” ؛ بغلت کنه و بگه “ گریه کن ” . . .


  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

بــ ــآد آورده رآ بــ ــآد مي بـَـرَدقَبـُـ ـولــ !!!
امــآ تـُــو کــِہ بــآ پــآهاي خُودَت آمـَـده بُودي

چــِ ـــرا ؟

 

44iy5qpp2g4utg7ktt8.jpg

 



  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

 

ما نسل جوانِ این دوره ایم...
نسل خوابیدن با اس ام اس...
نسل درد و دل با عشق های دور از هم...
نسل جمله های کوروش و دکتر شریعتی...
نسل کادوهای یواشکی...
نسل ترس از رقص نورِِ ماشین پلیس...
نسل مـــــــــــــــــــن...نسل تــــــــــــــــــــو...
یادمان باشد هنگامی ک دوباره به جهنم رفتیم بین عذابهایمان مدام بگوییم:
یادش بخیر,,,دنیای ما هم جهنمی بود واسه خودش


  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

اﮔــﻪ ﻣــﺮﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﻪ ﺑﺎﻻ ﺑﻮﺩﻥ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺳﮑﺲ ﻫﺴﺖ ﻣﻦ ﻣﺮﺩ ﻧﯿﺴﺘﻢ . ﺍﮔـﻪ ﻣـــﺮﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﻪ ﮐﺎﻓﻪ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﻭ ﻗﻠﯿﻮﻥ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﻭ ﻋﮑﺲ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺑﺎ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﺑﺮ ﻣﯿﮕﺮﺩﻩ ﻣﻦ ﻣﺮﺩ ﻧﯿﺴﺘﻢ . ﺍﮔﻪ ﻣﺮﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺟﻤﻊ ﻫﺎﯼ ﭘﺴﺮﻭﻧﻪ ﻫﺮﮐﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺗﺮ ﺗﻦ ﻭ ﺑﺪﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻭ ﻧﻘﻞ ﻭ ﻧﺒﺎﺕ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ ﻣﺠﻠﺲ ﻣﻦ ﻣﺮﺩ ﻧﯿﺴﺘﻢ . ﺍﮔﻪ ﻣﺮﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮﺍﺕ ﺧﺮﺟﺖ ﺭﻭ ﺑﮑﺸﻦ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺮﺍﺕ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﺑﺎﺷﻪ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﺍﺧﻼﻗﺖ ﺑﺎﺯﻡ ﻣﻦ ﻣﺮﺩ ﻧﯿﺴﺘﻢ . ﻣﻦ ﻣﺮﺩ ﺷﺪﻡ , ﮐﻪ ﺑﺘﻮﻧﻢ ﺁﺑﺮﻭﯾﯽ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﻧﺠﺎﺕ ﺑﺪﻡ . ﻣﻦ ﻣﺮﺩ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﺗﮑﯿﻪ ﮔﺎﻩ ﯾﻪ ﺁﺩﻡ ﺿﻌﯿﻒ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎﺷﻢ . ﻗﺪﺭﺕ ﻣﺮﺩ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺟﻮﻟﻮﻥ ﺩﺍﺩﻥ ﺧﺎﻟﯽ ﺗﻮ ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺑﻪ ... ﺳــﻼﻣــﺘــﯽ ﻫﻤــﻪ ﺍﻭﻧﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﻫﺴﺘﻦ ﻧﻪ ﻧﺮ


ماجرای هلو
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

پدر واسه پسرش اس ام اس فــرسـتاد: هــلـو، ســاعت ۷
 
 دم در حــاضر بــاش مــیـام دنـبالـت!!!
 
پسر پیش خودش فــکـر کـرد که از پدر سوتی گــرفـته
 
  جــو گـرفـتش و جواب داد:
 
بــاشـه شــفـتـالـوی مـن,مـانـتـو خـوشـگـلمـو میـپـوشـم مـیـام عـجـیـجـم!!!
 
بــعد پدر جـواب داد:
 
 بیــشــعـور , هـلـو یـعـنی سـلام ,آخـه کـی میخوای آدم شی ؟؟؟

۲۰ سالت شد آدم نشدی,مــن چـه گـنـاهـی کـردم کـه تو پــسـرمـی؟؟؟


گفتگو تلفنی
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

گفتگوی دو دختر پای تلفن:

سلام عشقم، قربونت برم. چطوری عسل؟ فدات شم…

 می بینمت خوشگم… بوس بوس

گفتگوی دو پسر پای تلفن:

بنال… بوزینه مگه نگفتی ساعت چهار میای؟

 د گمشو راه بیفت دیگه کره خر

بعد از قطع کردن تلفن :

دخترها :

واه واه واه !!! دختره ایکپیریه بی فرهنگ چه خودشم

میگیره اه اه اه انگار از دماغ فیل افتاده حالمو بهم زد

پسرها :

بابا عجب بچه باحالیه این حمید خیلی حال میکنم

 باهاش خیلی با مرامه



کفن دزد
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

آورده اند که کفن دزدی در بستر مرگ افتاده بود،پسر خویش را فراخواند، پسر به نزد پدر رفت گفت ای پدر امرت چیست ؟ پدر گفت،پسرم من تمام عمر به کفن دزدی مشغول بودم و همواره نفرین خلقی بدنبالم بود اکنون که در بستر مرگم و فرشتهءمرگ را نزدیک حس میکنم بار این نفرین بیش از پیش بردوشم سنگینی میکند.از تو میخواهم بعد از مرگم چنان کنی که خلایق مرا دعا کنند و از خدای یکتا مغفرت مرا خواهند. پسر گفت ای پدر چنان کنم که میخواهی و از این پس مرد و زن را به دعایت مشغول سازم ‫پدر همان دم جان به جان آفرین تسلیم کرد. ‫از فردا پسر شغل پدر پیشه کرد با این تفاوت که کفن از مردگان خلایق می دزدید و چوبی در شکم آن مردگان فرو مینمود و ازآن پس خلایق میگفتند خدا کفن دزد اول را بیامرزد که فقط میدزدید وچنین بر مردگان ما روا نمیداشت.



همایش زنانه
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

 
یه همایشی برای خانوه ها برگزار شده بود به اسم 

«چگونه با همسر خود عاشقانه زندگی کنید؟»

توی این همایش از خانوم ها سوال شد: چه کسانی عاشق

 همسرانشون هستند؟ همه زن ها دستاشون رو بالا بردن.

سوال بعدی این بود که: آخرین باری که به همسرتون گفتید

« عاشقش هستید» کی بود؟ بعضی ها گفتن امروز ... بعضی ها

گفتن دیروز ... بعضی ها هم گفتند یادشون نمی یاد.

بعد ازشون خواستند که به همسرانشون اس ام اس بفرستند و بگن:

همسر عزیزم، من عاشقت هستم. همه این کار رو کردند.

ازشون دوباره درخواست کردند گوشیشون رو بدن به کناریشون

 تا جواب اس ام اس هایی که براشون اومده بود رو بلند بخونن.

یک سری از جواب اس ام اس ها به شرح زیر بود:

- شما ؟

- اوه، مادر بچه های من، مریض شدی؟

- عزیزم، منم عاشقتم!

- حالا که چی؟ بازم ماشین رو کجا کوبوندی؟

- من منظورت رو متوجه نمی شم؟

- باز دوباره چه دست گلی به آب دادی؟ این

 سری دیگه نمی بخشمت!

- خوب، برو سر اصل مطلب، چقدر پول لازم داری؟

- من دارم خواب می بینم؟

- اگه نگی این اس ام اس رو واقعا برای کی

 می خواستی بفرستی قول میدم یکی رو بکشم!!



مرد و عقرب
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﺩﯼ ﻋﻘﺮﺑﯽ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻥﺍﺏ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎﻣﯿﺰﻧﺪ،

ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﻋﻘﺮب  ﺮﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﻫﺪ ﺍﻣﺎ ﻋﻘﺮﺏ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﯿﺶ ﺯﺩ

 ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺳﻌﯽ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﻋﻘﺮﺏ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﺏ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ ،

ﺍﻣﺎﻋﻘﺮﺏ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﯿﺶ ﺯﺩ .

 ﺭﻫﮕﺬﺭﯼ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ  ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻪ ﻋﻘﺮﺑﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ

ﻧﯿﺶ ﻣﯿﺰﻧﺪ ﻧﺠﺎﺕ ﻣﯿﺪﻫﯽ؟ ﻣﺮﺩ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: ﺍﯾﻦ ﻃﺒﯿﻌﺖ

ﻋﻘﺮﺏﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻧﯿﺶ ﺑﺰﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﻃﺒﯿﻌﺖﻣﻦ ﺍﯾﻦﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﺑﻮﺭﺯﻡ 

ﺭﻫﮕﺬﺭ نگاهی به مرد کرد و ﮔﻔﺖ :

 

ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻋﺸﻖ ﺑﻮﺭﺯ ﺗﺎ جونت درآد!



دو خلبان نابینا
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

دو خلبان نابینا که هر دو عینک‌های تیره به چشم داشتند، در کنار سایر

 خدمه پرواز به سمت هواپیما آمدند، در حالی که یکی از آن‌ها عصایی

 سفید در دست داشت و دیگری به کمک یک سگ راهنما حرکت می‌کرد.

 زمانی که دو خلبان وارد هواپیما شدند، صدای خنده ناگهانی مسافران فضا

 را پر کرد.اما در کمال تعجب دو خلبان به سمت کابین پرواز رفته و پس

 از معرفی خود و خدمه پرواز، اعلام مسیر و ساعت فرود هواپیما، از

 مسافران خواستند کمربندهای خود را ببندند. در همین حال، زمزمه‌های

توام با ترس و خنده در میان مسافران شروع شده و همه منتظر بودند،

 یک نفر از راه برسد و اعلام کند این ماجرا فقط یک شوخی یا چیزی شبیه

دوربین مخفی بوده است.اما در کمال تعجب و ترس آنها، هواپیما شروع

به حرکت روی باند کرده و کم کم سرعت گرفت. هر لحظه بر ترس مسافران

 افزوده می‌شد چرا که می‌دیدند هواپیما با سرعت به سوی دریاچه کوچکی

 که در انتهای باند قرار دارد، می‌رود.هواپیما همچنان به مسیر خود ادامه

می‌داد و چرخ‌های آن به لبه دریاچه رسیده بود که مسافران از ترس 

شروع به جیغ و فریاد کردند. اما در این لحظه هواپیما ناگهان از زمین

 برخاست و سپس همه چیز آرام آرام به حالت عادی بازگشته و

 آرامش در میان مسافران برقرار شد. در همین هنگام در کابین

 خلبان ، یکی از خلبانان به دیگری گفت:

« یکی از همین روزها بالاخره مسافرها چند ثانیه دیرتر شروع

به جیغ زدن می‌کنند و اون‌وقت کار همه‌مون تمومه! »



ناخدای شجاع
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

در ایام قدیم یه کشتی باری بود که ناخدای شجاعی داشت..

 

یک روز دزدان دریایی به کشتی حمله کردند ناخدا گفت :

 

اون پیراهن قرمز منو بیارید، پیراهن رو پوشید و در کنار

 

 ملوانانش مردانه جنگید و دزدان را فراری داد. از او

 

 فلسفه پیراهن قرمز را پرسیدند. گفت: برای این است که

 

 اگر من زخمی شدم و خونریزی کردم، شما نفهمید و

 

روحیه تان را از دست ندهید. چند بار دیگر هم همین

 

 اتفاق افتاد و هر بار دزدان در مصاف با کاپیتان پیراهن

 

قرمز شکست می خوردند. یک روز دیده بان گفت : ۳۰ تا

 

کشتی دزدان همزمان به ما حمله کرده اند. همه وحشت

 

کردند یکی دوید تا پیراهن قرمز کاپیتان را بیاورد. کاپیتان

 

 که این دفعه حسابی ترسیده بود گفت:

 

پیراهن قرمز لازم نیست، اون شلوار قهوه ای منو بیارید

 



للللککککنت ززززبوون
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

طرف لکنت زبون داشته. زنگ میزنه اورژانس که

بیان جنازه ی همسایشو ببرن!

میگه: اااالو اااوورجانس،این هههمسسایموون مممرده!

یه آمبولانس میفرررررستین؟! ... طرف میگه: آدرستون؟!

یارو تا میاد آدرسو بگه زبونش بند میاد میگه: ظظظظظ !......

طرف میگه : ظفر منظورته ؟ میگه: نننننننـــنه!

طرف فکر میکنه سرکاره قطع میکنه! یه هفته بعد

 همین اتفاق میفته بازم طرف میگه :آدرستون؟ باز زبونِ یارو

 بند میاد میگه: ظظظ ظ ! طرف میگه ظفر؟ میگه: ننننه!

باز مامور اورژانس فکر میکنه سرکاره قطع میکنه!

یک! ماه رد میشه،باز طرف زنگ میزنه میگه:

ااااوووورژانس، این هههمسایمون مممرده محلللمون بوی گند

گررررفته یه آمبولانس بببفرستییین! طرف میگه :آدرستون؟!

باز زبون یارو بند میاد میگه: ظظظظ! از اونور میگن :

آقا منظورت ظفره؟! طرف میگه :آآآآررررره آآآآشغااااال؛

آآآرره کککثافت ککشوووندم آوردددمش ظفربیییا بببرش



داستان مرد و ماهیگیری
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

مردی با همسرش در خانه تماس گرفت و گفت : عزیزم از من

 خواسته شده که با رئیس و چند تا از دوستانش برای ماهیگیری

 به کانادا برویم ما مدت یک هفته آنجا خواهیم بود این فرصت خوبی

 است تا ارتقای شغلی که منتظرش بودم را بگیرم بنابر این وسایل

ماهیگیری من را آماده کن ما از اداره حرکت میکنیم و سر راه می آیم و

وسایلم را از خانه بر میدارم راستی اون لباس های راحتی ابریشمی

آبی رنگم را هم بردار.زن با خودش فکر کرد این مسئله کمی غیر طبیعی

 است اما به خاطر اینکه نشان دهد همسر خوبی است دقیقا کارهایی

 را که همسرش خواسته بود انجام داد. هفته بعد مرد به خانه آمد کمی

 خسته به نظر می رسید اما ظاهرش خوب و مرتب بود . همسرش به او

خوش آمد گفت و از او پرسید که آیا او ماهی گرفته است یا نه مرد گفت

 بله تعداد زیادی ماهی قزل آلا چند تا ماهی شیر و تعدادی هم اره ماهی

صید کردم ولی چرا اون لباس های راحتی که گفته بودم برایم نگذاشتی؟

جواب زن خیلی جالب بود

او گفت : لباس های راحتیت رو توی جعبه وسایل ماهیگیریت گذاشته بودم



پیرمرد زرنگ
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

در یک غروب پنج شنبه پیرمرد موسفیدی در حالی که دختر جوان

 و زیبایی بازو به بازویش او را همراهی می کرد وارد یک جواهر

 فروشی شدند و به جواهر فروش گفت : یک انگشتر مخصوص

 برای دوست دخترم می خواهم. مرد جواهرفروش به اطرافش

 نگاه کرد و انگشتر فوق العاده گرانی و زیبایی که ارزش آن

  ۶ ملیون تومن بود را به پیرمرد و دختر جوان نشان داد.چشمان

دختر جوان برقی زد تمام بدنش از شدت هیجان به لرزه افتاد.

پیرمرد در حال دیدن انگشتر به مرد جواهرفروش گفت : خب ، ما

این رو برمیداریم. جواهرفروش با احترام پرسید که پول اونو چطور

 پرداخت می کنید؟ پیرمرد گفت:با چک ، ولی خب من میدونم که شما

 باید مطمئن بشید که تو حسابم پول هست یا نه بنابراین من این چک رو

 الان می نویسم و شما می تونید روز دوشنبه که بانکها باز می شه ،

 به بانک من تلفن بزنید و تایید اونو بگیرید و بعد از ظهر اون روز

 همون روز من انگشتر رو از شما می گیرم.

صبح دوشنبه مرد جواهر فروش در حالی که به شدت ناراحت بود به

پیرمرد تلفن زد و با عصبانیت به پیرمرد گفت : من الان حسابتون رو چک

 کردم اصلا نمی تونم تصور کنم که توی حسبابتون حتی یک ریال هم نیست

پیرمرد جواب میده : متوجه هستم چی میگید ، ولی در عوضش

 می تونی تصور کنی که من تو این دو سه روز چه حالی کردم

 واقعا که بهترین روزای عمرم بود.!!!!!



طنز آقا و همسر
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

خانومی واسه تولد شوهرش پیشنهاد داد برن یه رستوران خیلی شیک

وقتی رسیدن به رستوران , دربون رستوران گفت:

سلام بهروز جان ... حالت چطوره ؟؟؟

زنه یه کم غافلگیر شد و به شوهره گفت :

 بهروز , تو قبلا اینجا بودی ؟؟

شوهر: نه بابا این یارو رو توی باشگاه دیده بودم ...

وقتی نشستن , گارسون اومد و گفت :همون همیشگی رو بیارم ؟

زنه یه مقدار ناراحت شد و گفت : از کجا میدونه تو چی میخوری ؟

شوهر :اینم توی همون باشگاه بود یه بار وقت خوردن غذا منو دید .

خواننده رستوران از پشت بلندگو گفت : سلام بهروز جان ...

 آهنگ مورد علاقتو میخونم برات ....

زنه دیگه عصبانی شد و کیفشو برداشت از رستوران اومد بیرون.

شوهره دوید دنبالش . زنه سوار تاکسی شد ....

بهروز جلو بسته شدن در تاکسی رو گرفت و خواست توضیح بده

که حتما اشتباهی پیش اومده و منو با یکی دیگه اشتباهی گرفتن ...

زنه سرش داد زد و انواع فحشا رو بهش داد ...

یهو راننده تاکسی برگشت گفت : بهروز...!

اینی که امشب مخشو زدی خیلی بی ادبه ها ....!!



داستان تلکه شدن یه بنده خدا
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

تو خیابون یه مرد میانسالی جلومو گرفت , گفت آقا ببخشید

مادر من تو اون آسایشگاه روبرو نگهداری میشه, من روم

نمیشه چشم تو چشمش بشم چون زنم مجبورم کرد ببرمش

اونجا, این امانتی رو اگه از قول من بهش بدید خیلی لطف کردید.

قبول کردم و کلی هم نصیحتش کردم که مادرته بابا, اونم ابراز

 پشیمونی کرد و رفتم داخل آسایشگاه, پیر زن رو پیدا کردم, گفتم

 این امانتی مال شماس, گفت حامد پسرم تویی؟ گفتم نه مادر

دیدم دوباره گفت حامد تویی مادر؟ دلم نیومد این سری بگم نه ,گفتم

آره , پیرزنه داد زن میدونستم منو تنها نمی ذاری, شروع کرد با ذوق

 به صدا کردن پرستار که دیدی پسر من نامهربون نیست؟ پرستاره تا

 اومد گفت شما پسرشون هستید؟ تا گفتم آره دستمو گرفت, گفت ۴ماه

 هزینه ی نگهداری مادرتون عقب افتاده , باید تسویه کنید حالا از من

هی غلط کردم واینکه من پسرش نیستم ولی دیگه باور نمی کردن

 آخر چک و نوشتم دادم دستش, ولی ته دلم راضی بود که باز این

 پیر زن و خوشحال کردم , هر چند که پسرش خیلی ... بود.

اومدم از پیرزنه خدافظی کنم تا منو دید گفت دستت درد نکنه ,

رفتی بیرون به پسرم حامد بگو پرداخت شد , بیا تو مادر!!!



  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

یه جفت جوراب داشتم, خیلی باهم معاشرت داشتیم!
توی دوران اوج رابطه مون یه لنگه اش گم شد...امروز کشومو ریختم بیرون, یهو دیدم اون تــَــه زُل زده تو چشمام!!
گفتم : کجا بودی لوتــــــــــی؟!؟!؟
گفت : باس یه مدت با خودم خلوت می کردم, ولی تمام این مدت بوی تو رو می دادم...
... بــــــوییدمش... همون لحظه فهمیدم خیلی مــَــــــــــــــــــــــرده!
... سنگم بود با اون بو باید پودر میشد تا الان

 



  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

یه جفت جوراب داشتم, خیلی باهم معاشرت داشتیم!
توی دوران اوج رابطه مون یه لنگه اش گم شد...امروز کشومو ریختم بیرون, یهو دیدم اون تــَــه زُل زده تو چشمام!!
گفتم : کجا بودی لوتــــــــــی؟!؟!؟
گفت : باس یه مدت با خودم خلوت می کردم, ولی تمام این مدت بوی تو رو می دادم...
... بــــــوییدمش... همون لحظه فهمیدم خیلی مــَــــــــــــــــــــــرده!
... سنگم بود با اون بو باید پودر میشد تا الان



تنهایی..
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

تنهایی یعنی . .

توی کافی‌شاپ پشت یه میز دو نفره تنها نشستی، که یه دختر خانوم خوشگل میاد سمتت و میگه:

ببخشید شما تنها هستید؟

و وقتی میگید، آره من تنهام، صندلی روبروتون رو برمیداره میره...!!!



محض خنده
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

ﺧﺪﺍﯾﺎ ﻧﻤیشد ﭘﺸﻪ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺑﺮﻩ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﻪ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﺸﻪ ﺑﮑﭙﻪ ﯾﻪ ﮔﻮﺷه؟

**************************************************

روباهی موبایلی دید؛زاغه از بالای درخت گفت:

اگه پایین آنتن نمیده بده بالا برات بگیرم

روباه موبایل و داد زاغ گفت: این عوض قالب پنیر کلاس سوم ابتدایی

**************************************************

یکی از دردناکترین لحظه های زندگی اینه که وقتی داری امتحان میدی

بغل دستی هات از ماشین حساب استفاده کنن

و تو ندونی واسه چی دارن از این ماشین حساب استفاده میکنن !

**************************************************

به نظرم یه عده پیدا بشن اسپری و مام نذر کنن دم مترو پخش کنن خیلی بیشتر ثواب می کنن تا جوجه کباب بدن توی بهش زهرا....

**************************************************

تو انتشارات دانشگاه یه دختره در فلشش رو گم کرده بود بعد آروم از من پرسید : ببخشید اگه فلش سر نداشته باشه ویروسی می شه؟؟

**************************************************

 یه سوال فنی:

چرا "فوت” سرده و "ها” گرمه ؟

مگه جفتشون از دهن در نمیاد چرا "فوت” میکنی سرده و "ها” میکنی گرمه

**************************************************

فقط تو ایرانه که موقع سبقت از ماشین جلویی تمام سر نشینان دو ماشین همدیگه رو نگاه میکنن



  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

مغرور و خود شیفته نیستم
ولی یاد گرفتم که تو زندگیم
منت کسی رو نکشم
خداحافظ تو فرهنگ لغت من
جوابش فقط یه کلمه است
' به سلامت '
همین
---------------------------------------------------
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﮔﻔﺖ : ﺩﺭﺳﺘﻪ که ﻭﻗﺘﯽ شاخ ﺑﺎﺯﯼ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﯼ ، ﺷﺎﺧﺖ ﺭﻭ ﻧﺸﮑﻮﻧﺪﯾﻢ
! ﻭﻟﯽ ﻫﻮﻝ ﺑﺮﺕ ﻧﺪﺍﺭﻩ !
ﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻧﺘﻮﻧﺴﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ ! نه !
ﻃﺮﻓﺪﺍﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﻫﺴﺘﯿﻢ
بعله



شوخ طبعي يک رزمنده ايراني تا لحظه آخر !!!
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

مصاحبه گر :
 
ترکش خمپاره پيشونيش رو چاک داده بود 
روي زمين افتاد و زمزمه ميکرد دوربين

رو برداشتم و رفتم بالاي سرش داشت اخرين نفساشو ميزد ازش پرسيدم اين

لحظات اخر چه حرفي براي مردم داري با لبخند گفت:از مردم کشورم ميخوام وقتي

براي خط کمپوت ميفرستن،عکس روي کمپوت ها رو نکنن گفتم داره ضبط ميشه

برادر يه حرف بهتري بگو با همون طنازي گفت..اخه نميدوني سه بار بهم رب گوجه

افتاده.  از خاطرات يک رزمنده



شرم میکنم با ترازوی کودک گرسنه کنار پیاده رو، وزن سیری ام را بکشم.
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

بــــــهانه گـــــــير ،زبــــــــــان نفهم … دلـــــــــــم را مـيگويـــــــــم … !

آخــــــــر تــــورا از کـــــــجا برايش بـــــــــياورم

 بــه هـــرکــس مـــی گـــویـــم "تـــــو"

بـــه خـــودش مــیــگـــیــرد. . .!

امـــا نـــمـــی دانــــــد کــــــه

هــیـــچ کــس بـــرای مـن

"تـــــــو"

نـــمــی شـــود. . . . !



بابا نان ندارد
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

چشمان درشت تخته سیاه بدون پلک زدن ،من وهمشاگردی هایم رازیرنظرداشت.

معلم قصه گو،برقانون سیاه تخته نوشت:

بابانان داد،بابا نان دارد،ان مردامد،ان مردزیرباران امد.

کسی ازپشت نیمکت خاطرات نسل سوخته براشفت وگفت:

اقااجازه!چرادروغ می گویید؟

…معلم اواری از یخ بر وجودش قندیل شد و با کمی مکث،گفت:دروغ چرا؟

همکلاسی گفت :پدرم نان نداد،پدرم نان ندارد،پدرم رفت ،هرگزنیامد.

پدرم زیرباران رفت ودیگرنیامد.

سکوتی خشن برشهرک سردکلاس فائق شد.

معلم، تن لخت تخته را ازدروغ پاک کردوبازغالی که درجیبش داشت نوشت:

بابانان نداد،بابانیامد،بابازیرباران رفت وهرگزنیامد!



داستان کوتاه بسیار زیبا - خواندنش خالی از لطف نیست
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا…دخترک خودش را جمع و جور

کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای

لرزان گفت : بله خانم؟

معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم

دخترک خیره شد و داد زد : ((چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو

سیاه و پاره نکن ؟ ها؟فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی

بی انظباطش باهاش صحبت کنم ))

دخترک چانه لرزانش را جمع کرد …بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :

خانوم …مادم مریضه … اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن … اونوقت

میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد …اونوقت میشه

 برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه … اونوقت …

اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم

رو پاک نکنم و توش بنویسم …

اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم …

معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا …

و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد …



مرگ های عجیب..
  • مربوط به موضوع » <-PostCategory->

مرگهای عجیب !!
 
 
 
آلن پينکرتون موسس آژانس کارآگاهي آمريکا( 1819، 1884) هنگام نرمش صبحگاهي به زمين خورد و
 
 زبانش لاي دندان ماند و زخم شد و در اثر قانقارياي ناشي از اين زخم درگذشت.

آيزادورا دانکن رقاص آمريکايي ( 1878، 1927) هنگامي که در اتومبيل بود، شال گردن بلندش به چرخ

 عقب اتومبيل گير کرد و گردنش شکست و خفه شد.

الکساندرپادشاه يونان(۱۸93 192۱) يک ميمون خانگي گازش گرفت و در اثر عفونت خون در گذشت.

تامس آت وي نمايشنامه نويس انگليسي (1652، 1685) مرد فقيري بود. به دنبال روزها گرسنگي

سرانجام يک مقدار گوشت خريد و از شدت ولع همان لقمه دهان پرکن اول گلو گيرش شد و خفه اش کرد

جان وينسون ماجرا جوي بريتانيا( 1557، 1629) وي در 72 سالگي از اسب به زمين افتاد و ميخي

وارونه بر زمين افتاده بود، در سرش فرو رفت.

جيمز داگلاس ارل مورتون (1525،1581) بوسيله دستگاهي شبيه گيوتين که خودش آن را به

اسکاتلنديها معرفي کرده بود، سر بريده شد.

رودولفوني يروژنرال مکزيکي ( 1880، 1917) اسبش در شن روان گرفتار شد و سنگيني طلاهايي که

به همراه داشت باعث فرو رفتن به درون ماسه شد.

زئوکسيس نقاش يونان ( قرن پنجم ق.م) به تصويري که از يک ساحره پير کشيده بود آنقدر خنديد که

 يکي از رگ هايش پاره شد و مرد!

فرانسيس بيکن (1561،1626) براثر گرفتاري در يک سرماي ناگهاني درگذشت.

کلاديوس اول امپراتور روم( 54 ب م. 10 ق.م) با يک پر آغشته به سم خفه شد.

لنگي کاليرکلکسيونر آمريکايي ( 1886،1947) در خانه خود و در تله اي مهلک درگذشت. تله را براي

 دستگيري دزدان کار گذاشته بود.

هنري اول پادشاه انگليسي(1068،1135) در اثر افراط در خوردن مارماهي دچار ناراحتي روده شد و مرد.

يوسف اشماعيلو کشتي گير ترک بر اثر سنگيني طلاهايي که به کمرش بسته بود در دريا غرق شد.

چون نتوانست به راحتي شنا کند.