یک برنامه نویس و یک مهندس در یک مسافت طولانی هوایی در کنار یک دیگر در هواپیما
نشسته بودند. برنامه نویسه میگه مایلی با هم بازی کنیم؟ مهندس که میخواست
استراحت کنه محترمانه عذر خواهی میکنه و روشو بر میگردونه تا بخوابه ...
برنامه نوسه دوباره میگه بازی سرگرم کننده ای است من از شما یک سوال می کنم
اگر نتوانستید 5 دلار به من بدهید بعد شما از من سوال کنید اگر نتوانستم 5دلار به شما
میدهم ... مهندس دوباره معذرت خواست وچشماشو بست که بخوابه ..
برنامه نویسه پیشنهاد دیگری داد گفت اگر شما جواب سوال منو بلد نبودید 5 دلار بدهید
اگر من جواب سوال شما رو بلد نبودم 200 دلار به شما میدهم !!!
این پیشنهاد خواب رو از سر مهندس پراند و رضایت داد که بازی کند
برنامه نویس نخست سوال کرد .فاصله زمین تا ماه چقدر است؟؟ مهندس بدون اینکه
حرفی بزند بلا فاصله 5 دلار رو به برنامه نویس داد حالا مهندس سوال کرد .
اون چیه وقتی از تپه بالا میره 3 پا داره وقتی پایین میاد 4 پا؟؟ برنامه نویس نگاه
متعجبانه ای انداخت ولی هرچی فکر کرد به نتیجه نرسید بعد تمام اطلاعات کامپیوترشو
جستجو جو کرد ولی چیز به درد بخوری پیدا نکرد بعد با مودم بیسیم به اینترنت وصل
شد و همه سایت ها رو زیر رو کرد به چند تا از دوستا شم ایمیل داد با چندتا شون هم
چت کرد ولی باز هیچی به دست نیاورد ..
بعد از 3 ساعت مهندس رو بیدار کرد و 200دلار رو بهش داد مهندس مودبانه پول رو
گرفت و رویش رو برگرداند تا بخوابد
برنامه نویس او را تکان داد گفت خوب جواب سوالت چه بود؟ مهندس بدون اینکه کلمه
ای بر زبان بیاورد 5 دلار به برنامه نویس داد و رویش را برگرداند و خوابید .......
دوستان اگه براتون تکراری بود با بزرگی خودتون ببخشید !!!
این روزها پر طرفدارترین بازی در بین آدمها ، بازی با “احساسات” است !!!
ساده هستم
ساده می بینم
ساده می پندارم زندگی را
نمیدانستم جرم می دانند سادگی را
سادگی جرم است و من مجرم ترین مجرم شهرم
ساده می مانم...
ساده میمیرم...
اما...
ترک نمی گویم پاکی این سادگی را ...
برای اصیل بودن کافیست که دروغ نگویی
آغاز اصالتِ خوب همین است،
که نخواهی چیزی باشی که نیستی
بدترین چیز اینه که با کسی نباشی
ولی همه فکر کنن با خیلیایی
رها کردن کسی که برای شما ساخته نشده یعنی رسیدن به این درک که برخی آدمها بخشی از سرگذشتتان هستند نه بخشی از سرنوشتتان
به یک جایی از زندگی که رسیدی می فهمی رنج را نباید امتداد داد باید مثل یک چاقو که چیزها را میبرد و از میانشان میگذرد از بعضی آدمها بگذری و برای همیشه تمامشان کنی
به سلامتی اون حس هایی که نمی شه به اشتراک گذاشت...!
نه تو نت و نه جای دیگه...!
فقــــط باید بریزی تو خودت...!!!
دل شکسته ای کنار پنجره سیگار میکشید،
خسته بود،
آنقدر خسته که یادش رفت
بعد از اخرین پک
سیگارش را به پایین پرت کند نه خودش را…!!!؟؟
گاهي گمان نميكني ولي ميشود!
گاهي نميشود كه نميشود!
گاهي هزار دوره دعا بي اجابتست!
گاهي نگفته قرعه به نام تو ميشود!
چ
رفیق مثه کفشه...
رفاقت مثه جاده...
خیلی سخته وسط جاده بفهمی
پابرهنه ای... !
هيچ وقت ؛
هيچ چيز و هيچ کس را بي پاسخ نگذار !
مطمئن باش هر پاسخي بدهي ،
يک روزي ؛
يک جوري ....
يک جايي !
به تو باز مي گردد ... !!!
دوست داشتن
تصاحب نیست
توافقه
هنر اینه که پرنده جَلدت بشه
نه اینکه پرهاش قیچی بشه.....!
هر وقت تو زندگی به یک در بزرگ که روش یه قفل بزرگه برخورد کردی،
نترس و ناامید نشو!چون اگه قرار بود باز نشه جاش دیوار میذاشتن...
وقتے نیستے
یکــــے مےآیـــב ؛ یکـــے مــے روב
ایــــטּ قانـــوטּ بقـــاے زندگےستــــ
امــّـــا ؛
تـــــو کـــه رفتے ؛ هیــچ کـس نیـــامב
انــگـــار ؛
قـــانـــوטּ بقــــا هــم ، پــــوچ استــــ؛ وقتــے تــــــو نیستــے
هر شَبـــ♥ــ
یک قطــره اشکــــــ
تَعبیر رؤیآیـ♥ـی می شــــــــود
کِهـ چشمـِ مـــــن
بر بآلـ♥ـشمـ مـے نگارد براے تـــــ♥ـــو . . . !
چقدر خوشحــ ــال بود
شیطــ ــان
وقتے سیبــ را چیدم
...............
گمان مے کرد فریب داده استــ مرا
نمے دانستــ
تو پرسیده بودے
مرا بیشتر دوستــ دارے
یا ماندن در بهشــ ــتــ را
همون لحظه اے که تو دارے بش بی توجهے میکنے ، یکی دیگه داره توجهش رو جلب میکنه ؛
این قانون روابطه !
در هَمــیــن حَــوالے کـ ـســانے هـَستــند
کِـه تــا دیــروز مے گـفتـند :
بــدونِ تــو حَتے نــفس هَم نمیتــوانم بـِـکِشــم...!
وَ لے اِمــروز در آغــــوش ِ دیـــگرے نفس نفس مے زَ نَـنــد!
بـعضے وقتا شُماره یکـے تو گوشیت هست کــﮧ نمیتونے بهش زنگـ بزنے
دلت ـَمـ نمیـآد پاک ـش کنــے
هروقتمـ چشمت بـﮧ اِسم ـش میفتــﮧ دل ـت یـﮧ جورے میشـﮧ
خیلــے دردناکـِ اوטּ لحظـﮧ
میفهمے
دردناکــِ ...
دِلـَـــــمــ ؛ گـ ـاهـــــے مـــ ـــیــگــــــیـــ ـرَد !
گـ ـاهے میــ ـسوزَد ! و حَــــ ـــتے گــ ـاهے ،
گــ ـاهے نـَ ـه خیــلے وَقتـــ هـآ میـــ ـشِکَند !
امــ ـا هَــــنـــــ ـوز مے تَـــ ـــپـــَــد به خـــــُدا
دِلـَـــــمــ ؛ گـ ـاهـــــے مـــ ـــیــگــــــیـــ ـرَد !
گـ ـاهے میــ ـسوزَد ! و حَــــ ـــتے گــ ـاهے ،
گــ ـاهے نـَ ـه خیــلے وَقتـــ هـآ میـــ ـشِکَند !
امــ ـا هَــــنـــــ ـوز مے تَـــ ـــپـــَــد به خـــــُدا
مـَن ...
بـا تـمـام ِ کـنـار "او" بـودن هـایـت کـنـار مـے آیـَم . .
مـحـض ِ رضـاے خـدا ...
حـداقّـل دسـت از سـر خـواب هـایـَم بـردار...
لـعـنـتـے . .
یه وقتایی هست میبینی فقط خودتی و خودت
دوســـت داری ، همـــدرد نداری
خانـــواده داری ، حمــــایت نداری
عشــق داری ، تکـــیه گاه نداری
مثل همیشه ؛
هــمه چی داری....... و هــیچی نداری هنوز..
.....
اما 1 چیزی هم نداری... که همیشه داری.........اوستا کریم
خدا جون هیچ وقت تنهامون نذار ........♥
میترسم آخر درگیر کسی شوی....
که نداند چگونه ....درگیرت شود
که نداند وقتی در... چشمانت خیره میشود.... باید قلبش تندتند بزند
که نداند باید تورا ....نگاه کند و سیر نشود
که نداند با تو.... از چه بگوید
که نداند.... که نداند.... که نداند....
و فقط کنار تو حرف بزند،.... بخندد ....و بخوابد...!!!!
عشــــــــــــق
گالـــری جذّابیسـت کـه در آن
بـرخــی یکـــدیگر را مـی بوسـند
بعضـی هـا از آن بوســــه ها نقّاشی می کشند
و سایرین در حســــرت لمـس یـک بوســه
تابلــــوها را آرام آرام قــــدم می زنـــند.... ...
چقدر بده که هیشکیو نداری موقع دلتنگی باهاش حرف بزنی.
چقدر بده کسیو که فکر میکردی میتونی موقع دلتنگیا روش حساب کنی کنار بکشه.
چقدر بده که میدونن غمگینی،میدونن تنهایی اما هیشکی طرفت نیاد.
چقدر بده که میگه به حرفت گوش میده اما سرش جای دیگه گرمه.
چقدر بده که نتونی خودت با تنهاییت کنار بیای.
چقدر حس بدیه که تو فقط میتونی اینو بخونی و هیچ کاری از دستت برنیاد.....!
♥♥به سلامتی دوستایی که مجازین ولی رفاقتشون از دنیای واقعی برام ارزشش بیشتره♥♥
به سلامتی اون پسری که وقتی تو خیابون نگاهش به یه دختر ناز و خوشگل میفته بازم سرشو میندازه پایین و زیر لب میگه: اگه آخرشم باشی انگشت کوچیکهٔ عشقم هم نیستی..
به سلامتیه اون دختری که وقتی تو خیابون یه لکسوز بهش بوق میزنه
بازم سر شو میندازه پایین و زیر لب میگه:اگه lamborogigni هم داشته
باشی .. چرخ پراید عشقمم نیستی...
به سلامتی اون سربازی که 50 دقیقه توی صف تلفن کارتی میمونه تا با سه دقیقه با عشقش صحبت کنه ولی چیزی جز این نمیشنوه که مشترک مورد نظر در حال مکالمه است.
به سلامتیه پسرا نه واسه ریش و قدشون واسه معرفتشون,سلامتیه دخترا نه واسه چشای نازشون و پوست صافشون واسه قلب پاکشون,به سلامتیه خودم نه واسه حرفام,واسه اینکه مرحم ندارم واسه دردام.
دوباره تنها شده ام !
دوباره دلم هوای تو را کرده است !
خودکارم را از ابر پر میکنم !
و برایت از باران می نویسم !
به یاد شبی می افتم که تو را در میان شمع ها دیدم !
دوباره می خواهم به سوی تو بیایم !
تو را کجا می توان دید ؟!
در آواز شباویز های عاشق !؟ در چشمان یک آهوی مضطرب ؟!
در شاخه های یک مرجان قرمز
و یا در سلام دختر بچه ای که تازه نام تو را یاد گرفته است ؟!
دلم می خواهد وقتی باغها بیدارند ، تا وقتی زنده ام ، برای تو نامه بنویسم !
برای تو نامه بنویسم و تو نامه هایم را بخوانی !
و همانند گذشته همه را بی جواب بگذاری !
و در برابره همه ی حرف های عاشقانه ام سکوت کنی !
و انگار نه انگار که وجود خارجی دارم !
و همچنان بی تفاوت باش نسبت به حرفهایم !
ای کاش می توانستم تنهایی ام را برایت معنا کنم !
و از گوشه های افق برایت آواز بخوانم !
می ترسم روزی نتوانم بنویسم و نتوانم نامه هایم را به تو برسانم !
و دفتر هایم خالی بمانند !
و حرف های نا گفته ام هرگز به دنیا نیایند !
می ترسم نتوانم بنویسم و تو ادامه ی سرود قلبم را نشنوی !
و می ترسم نتوانم بنویسم و آخرین نامه ام در سکوتی محض بمیرد !
و تازه ترین شعرم به تو هدیه نشود !
دوباره شب ، دوباره طپش این دل بی قرارم !
دوباره سایه ی حرف های تو که روی دیوار روبه رو می افتد !
دلم می خواهد تمام دیوارهای بین من و تو پنجره شوند
و من تو را در میانه چشمهایم بنشانم !
دوباره شب ، دوباره تنهایی و دوباره خودکاری که
با همه ی ابر های عالم پر نمی شود !
دوباره شب ، دوباره یاد تو که این دل بی قرار را بیدار نگاه داشته است
دوباره شب ، دوباره تنهایی ، دوباره سکوت ،و دوباره من و یک دنیا خاطره و غم دوری تو
يک بار دختري حين صحبت با پسري که عاشقش بود، ازش پرسيد
چرا دوستم داري؟ واسه چي عاشقمي؟
دليلشو نميدونم ...اما واقعا"دوست دارم
تو هيچ دليلي رو نمي توني عنوان کني... پس چطور دوستم داري
چطور ميتوني بگي عاشقمي؟
من جدا"دليلشو نميدونم، اما ميتونم بهت ثابت کنم
ثابت کني؟ نه! من ميخوام دليلتو بگي
باشه.. باشه!!! ميگم... چون تو خوشگلي،
صدات گرم و خواستنيه،
هميشه بهم اهميت ميدي،
دوست داشتني هستي،
با ملاحظه هستي،
بخاطر لبخندت،
دختر از جوابهاي اون خيلي راضي و قانع شد
متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناکي کرد و به حالت کما رفت
پسر نامه اي رو کنارش گذاشت با اين مضمون
عزيزم، گفتم بخاطر صداي گرمت عاشقتم اما حالا که نميتوني حرف بزني، ميتوني؟
نه ! پس ديگه نميتونم عاشقت بمونم
گفتم بخاطر اهميت دادن ها و مراقبت کردن هات دوست دارم اما حالا که نميتوني
برام اونجوري باشي، پس منم نميتونم دوست داشته باشم
گفتم واسه لبخندات، براي حرکاتت عاشقتم
اما حالا نه ميتوني بخندي نه حرکت کني پس منم نميتونم عاشقت باشم
اگه عشق هميشه يه دليل ميخواد مثل همين الان، پس ديگه براي من
دليلي واسه عاشق تو بودن وجود نداره
عشق دليل ميخواد؟
نه!معلومه که نه!!
پس من هنوز هم عاشقتم
عشق واقعي هيچوقت نمي ميره
اين هوس است که کمتر و کمتر ميشه و از بين ميره
"عشق خام و ناقص ميگه:"من دوست دارم چون بهت نياز دارم
"ولي عشق کامل و پخته ميگه:"بهت نياز دارم چون دوست دارم
"سرنوشت تعيين ميکنه که چه شخصي تو زندگيت وارد بشه،
اما قلب حکم مي کنه که چه شخصي در قلبت بمونه
وقتی به یکی زیادی تو زندگیت اهمیت بدی ؛
اهمیتتو تو زندگیش از دست میدی … .
به همین راحتی …
♠♠♠♠♠♥♠♠♠♠♠♥♠♠♠♠♠♥♠♠♠♠♠♥♠♠♠♠♠♥♠♠♠♠♠♥♠♠♠♠♠♥♠♠♠♠♠♥
گاهی زیر لب با خود زمزمه میکنم ،
کاش.. نقاش ماهری بودم
که در محبس تنهایی خود ، طرح چشمان تو را میکشیدم...
♠♠♠♠♠♥♠♠♠♠♠♥♠♠♠♠♠♥♠♠♠♠♠♥♠♠♠♠♠♥♠♠♠♠♠♥♠♠♠♠♠♥♠♠♠♠♠♥
خستگی
همیشه به کوه کندن نیست
خستگی گاهی همین حسی ست
که بعد از هزار بار یک حرف را به کسی زدن،
داری
وقتی نشنیده است....
♠♠♠♠♠♥♠♠♠♠♠♥♠♠♠♠♠♥♠♠♠♠♠♥♠♠♠♠♠♥♠♠♠♠♠♥♠♠♠♠♠♥♠♠♠♠♠♥
کاش یکی پیدا میشد که
وقتی میدید گلوت ابر داره و چشمات بارون ،
به جای اینکه بپرسه “چته ؟ چی شده ؟” ؛
بغلت کنه و بگه “گریه کن”
میترسم از اینکه روزی … یک جایی …
من و تو خیلی دور از هم،
شب و روز
در آغوش یک غریبه بی قرار هم باشیم !
سهم “من” از “تو” عشق نیست...
ذوق نیست...
اشتیاق نیست...
همان دلتنگی بی پایانی ست که روزها دیوانه ام می کند.
من ماندم و ۱۶ جلد
لغت نامه که هیچ کدام از واژهایش
مترادف “دلتنگی” نمیشود…
کاش دهخدا میدانست دلتنگی معنا ندارد!!
درد دارد…
شهامت می خواهد
دوست داشتنِ کسی که
شاید..............
هیچ وقت...................
هیچ زمان.......................
سهم تو نخواهد شد ........!!!!
یـادَت بــآشــَــد :
زن هــــآ
تـــَــنــــهــآیـیـشــآن را گــِــریـه مـی کـــُــنـنـد
و مــــَـــردهـــآ
گــِــریـه شــآن را تـــَــنــــهـــآیـــی . . .
عنتی بند بند تنم باز میشد وقتی از غریبه ها می شنیدم که چطور بندبند لباست را برایشان باز میکردی...
♥ ♥ ♥ ♥ ♥
♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣
وقتی میرفت گفتم کجا؟گفت:ب درک...منم گفتم:ب درک...و اینجا بود ما در اوج تفاهم ازهم جداشدیم...
♥ ♥ ♥ ♥ ♥
♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣
دامس با اون همه شیک بودنش بعد نیم ساعت زیر پام له میکنم تو که جای خود داری
♥ ♥ ♥ ♥ ♥
♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣♣
زمستان بود و هوا سرد بود …
کلاغی غدا نداشت تا به بچه هایش بدهد …
گوشت تنش را میکند و به بچه هایش میداد …
زمستان تمام شد و کلاغ مــُرد …
اما بچه هایش زنده ماندند و گفتند :
خوب شد که مــُرد ، راحت شدیم از این غذای تکراری …
این است واقیت تلخ روزگار و واقعیت تلخ بین من و تو
نه حوصله ی دوست داشتن دارم!نه میخواهم کسی دوستم داشته باشد!این روزها سردم...مثل دی مثل بهمن مثل اسفند ! مثل زمستان احساسم یخ زدم ! آرزوهایم قندیل بسته ! امیدم زیر بهمن سرد احساسم دفن شده..نه به آمدنی دلخوشم نه از رفتنی غمگین ! این روزها پر از سکوتم....
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ ﮐﻪ
ﭘﺸﺖ ﺷﯿﺸﻪ ﯼ ﺑﯽ ﺟﺎﻥ ﻣﺎﻧﯿﺘﻮﺭ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻗﻠﺐ
ﺩﺍﺩﯾﻢ ... !
ﺑﺎ ﺩﮐﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺩ ﮐﯿﺒﺮﺩ ، ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﻫﻢ ﺭﺍ
ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ ﻭ ﮔﺮﻣﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺣﺲ ﮐﺮﺩﯾﻢ ...! ﺑﺎ ﺻﻮﺭﺗﮏ
ﻫﺎ ، ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺑﻮﺳﯿﺪﯾﻢ ﻭ ﻃﻤﻊ ﻟﺐ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ
ﭼﺸﯿﺪﯾﻢ !...
ﺁﻫﻨﮕﯽ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺎ ﻫﻢ ﮔﻮﺵ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺍﺷﮏ
ﺭﯾﺨﺘﯿﻢ ...!
ﻣﺪﺗﻰ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ ..!
ﺁﻏﻮﺵ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﻭﺍﻗﻌﯽ ، ﺑﻮﺳﻪ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺣﻘﯿﻘﯽ ، ﺍﻣﺎ ﺑﺎ
ﺍﯾﻦ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﻧﺒﻮﺩﯾﻢ ، ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻣﻤﺎﻥ
ﯾﮏ ' ﺍﻭ ' ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ...!
ﭘﺸﺖ ﺷﯿﺸﻪ ﯼ ﺳﺮﺩ ﻣﺎﻧﯿﺘﻮﺭﻡ ، ﺩﻟﻢ ﻟﮏ ﺯﺩﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮏ
ﺻﻮﺭﺗﮏ ﺑﻮﺳﻪ ...! ﻟﮏ ﺯﺩﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮏ ﺁﻫﻨﮓ
ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ... ﻟﮏ ﺯﺩﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺑﺨﯿﺮ ﺑﺎ ﺍﺣﺴﺎﺱ
ﻭﺍﻗﻌﻰ
بوی گند خیانت تمام شهر را گرفته !
مردهای چشم چران
زن های خائن
دخترهای شــ ــهـ ـو تــ ــی
و پسرهای شــ ـهــ ـو تـــ ـی تر!
… پس چه شد … ؟
چیدن یک سیـبـــــــ ـ و اینهمه تقـــاص ؟
بیچاره آدمــــــــــ . . . بیچاره آدمیتـــــــ
پسر گفت: اگر می خواهی با هم بمانیم باید همه جوره با من باشی.
دخترک که به شدت پسر را دوست داشت گفت: باشه عزیزم هر چه تو بگویی.
پسرک دختر را عریان کرد، دختر آرام میلرزید ولی سخن نمی گفت می ترسید عشقش ناراحت شود… پسرک مانند ابری سیاه بدن دختر را به آغوش کشید و بدون کوچکترین بوسه شروع کرد… دخترک آهی کشید و پسرک مانند چرخ خیاطی بالا و پایین می شد… دخترک بدنش می سوخت ولی صدایی نمی آمد…
پسرک چند تکان خورد و در کنار دخترک افتاد، دختر با لبخند گفت: آرام شدی عروسکم؟
پسرک آرام خندید، لباسهایش را پوشید و رفت…
دخترک ساعتی بعد تلفن را برداشت و زنگ زد و گفت: سلام عشقم
ولی پسرک مانند همیشه نبود و تنها گفت: دیگر به من زنگ نزن و قطع کرد…
دخترک عروسکش را بغل گرفت و در کنج اتاقش آرام گریست…
چند سال گذشت… تبریک می گویم به پسرک! همان دخترک زیبا شد فاح… قصه ما
- فاح… سیگارم تمام شده تو سیگار داری؟
فاح… آرام می گوید: چرا به دیگران نگفتی به جرم عاشق شدن فاح… شدم؟
سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟
هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا ۳ روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید وگفت:لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟
لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟
دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق… ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو دیدی که بهت بگه عشق چیه؟
معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم
لنا گفت:بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید نه معنی شفاهیشو حفظ کنید …
و ادامه داد:من شخصی رو دوست داشتم و دارم از وقتی که عاشقش شدم با خودم عهد بستم که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره بجز اون شخص دیگه ای رو توی دلم راه ندم برای یه دختر بچه خیلی سخته که به یه چنین عهدی عمل کنه. گریه های شبانه و دور از چشم بقیه به طوریکه بالشم خیس می شد اما دوسش داشتم بیشتر از هر چیز و هر کسی حاضر بودم هر کاری براش بکنم هر کاری…
من تا مدتی پیش نمی دونستم که اونم منو دوست داره ولی یه مدت پیش فهمیدم اون حتی قبل ازینکه من عاشقش بشم عاشقم بوده چه روزای قشنگی بود sms بازی های شبانه صحبت های یواشکی ما باهم خیلی خوب بودیم عاشق هم دیگه بودیم از ته قلب همدیگرو دوست داشتیم و هر کاری برای هم می کردیم من چند بار دستشو گرفتم یعنی اون دست منو گرفت خیلی گرم بودن عشق یعنی توی سردترین هوا با گرمی وجود یکی گرم بشی عشق یعنی حاضر باشی همه چیزتو به خاطرش از دست بدی عشق یعنی از هر چیزو هز کسی به خاطرش بگذری اون زمان خانواده های ما زیاد باهم خوب نبودن اماعشق من بهم گفت که دیگه طاقت ندارم و به پدرم موضوع رو گفت پدرم ازین موضوع خیلی ناراحت شد فکر نمی کرد توی این مدت بین ما یه چنین احساسی پدید بیاد ولی اومده بود پدرم می خواست عشق منو بزنه ولی من طاقت نداشتم نمی تونستم ببینم پدرم عشق منو می زنه رفتم جلوی دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن خواهش می کنم بذار بره بعد بهش اشاره کردم که برو اون گفت لنا نه من نمی تونم بذارم که بجای من تورو بزنه من با یه لگد اونو به اونطرف تر پرتاب کردم و گفتم بخاطر من برو … و اون رفت و پدرم منرو به رگبار کتک بست عشق یعنی حاضر باشی هر سختی رو بخاطر راحتیش تحمل کنی.بعد از این موضوع عشق من رفت ما بهم قول داده بودیم که کسی رو توی زندگیمون راه ندیم اون رفت و ازون به بعد هیچکس ازش خبری نداشت اون فقط یه نامه برام فرستاد که توش نوشته شده بود: لنای عزیز همیشه دوست داشتم و دارم من تا آخرین ثانیه ی عمر به عهدم وفا می کنم منتظرت می مونم شاید ما توی این دنیا بهم نرسیم ولی بدون عاشقا تو اون دنیا بهم می رسن پس من زودتر می رمو اونجا منتظرت می مونم خدا نگهدار گلکم مواظب خودت باش
دوستدار تو …
دیشب با دوستم رفته بودم رستوان، روبروی تخت ما یه دختر و پسر نشسته بودن که پسره پشتش به تخت ما بود، معلوم بود باهم دوست هستن، اتفاقی چشمم به چشمه دختره افتاد، قشنگ معلوم بود پسره عاشقه دخترست، دختره شروع کرد به آمار دادن، سرمو انداختم پایین، دفعه بعدی تحریک شدم با نگاه بازی کردیم.
خلاصه یه کاغذ برداشتمو به دختره علامت دادم، با نگاهش قبول کرد، بلند شدن، پسره جلو رفت که حساب کنه دختره به تخت ما رسید دستشو دراز کرد کاغذ رو گرفت.
براش نوشته بودم… “خیـــــــلی پستی“.
دختری بود نابینا که از خودش تنفر داشت. نه فقط از خود، بلکه از تمام دنیا تنفر داشت.او از همه نفرت داشت الا دلداده اش. روزی، دختر به پسر گفت که اگر روزی بتواند دنیا را ببیند، آن روز روز ازدواجشان خواهد بود. تا این که سرانجام شانس به او روی آورد و شخصی حاضر شد تا یک جفت چشم به دختر اهدا کند.و دختر آسمان را دید و زمین را ،رودخانه ها و درختها را، آدمیان و پرنده ها را و نفرت از روانش رخت بر بست.دلداده اش به دیدنش آمد و شادمانه از دختر پرسید: بیا و با من عروسی کن ببین که سالهای سال منتظرت مانده ام. دختر وقتی که دید پسر نابینا است، شوکه شد! دختر برخود لرزید و به زمزمه با خود گفت :این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند؟ دلداده اش هم نابینا بود. بنابراین در پاسخ گفت: متاسفم، نمی توانم باهات ازدواج کنم، آخه تو نابینایی. پسر در حالی که بغض گلویش را گرفته بود، سرش را پایین انداخت و از کنار دختر دور شد، بعد رو به سوی دختر کرد و خداحافظی کرد در حالی که در قلبش زمزمه میکرد : “مراقب چشمان من باش...